پنجره زرد



اون چشمم که خودخواهه، که به همین حالا فکر می‌کنه و تنهاست، دائما تر میشه! یه گوشه تو خودش فرو میره و اگه بتونه گاهی یه اشکی میریزه.

اون یکی چشمم که نگاهش به گذشته و آینده‌ست - همون که به همه چیز فکر میکنه از عمیق‌ترین مسائل جهانی گرفته تا سطحی ترین مباحث روزانه مثل انتخاب رنگ لباسی که باید بپوشم - خون می‌باره. بهم اخطار میده که دارم همه چیز رو کم کم از دست میدم! همه اون چیزایی که از گذشته با خودم آوردم و همه چیزایی که قراره با خودم به آینده ببرم!!

خلاصه که دقیقش رو بخواید یه چشمم اشکه، یه چشمم خون!

خودم رو نمیشناسم. همین:)

 

+

پیدایم کن.

شیدایم کن. 

آزادم کن از این سکوت بی پروا.

 

پ. ن1:بهتره زودتر راهپیمایی ها و اعتراضاتشون رو ببرن یه محدوده دیگه تا بیشتر از این عصبی نشدم از دستشون:) تنها خوبیش این بود که هندزفریم گم شده بود و چون تو خیابونا از همه بلندگوها صدای زیبای حامد زمانی(:|‌‌) پخش میشد میتونستم با صدای بلند آهنگم رو گوش بدم و کسی مشکلی نداشته باشه باهاش:)) 

پ. ن2: دیروز که رفتم مدرسه یکی از بچه ها گفت تو چرا اینجایی؟ الان باید تو راهپیمایی می‌بودی! من گفتم فکر کنم به خاطر شما اینجام:| چون تا حالا یه قرون پول عم نگرفتم:/

یکی دیگه‌شون هم گفت امروز نرفتی راهپیمایی؟ گفتم نه مگه خلم؟ فقط فرار کردم از اونجا! بعد منو کشید کنار گفت چرا دانشگاه با آدما این‌کارو میکنه؟ :|

من یادمه از اول هم هیچ اصراری به بیان جناح یم نداشتم! از کجا میدونه دانشگاه با من دقیقا چیکار کرده؟

پ. ن3: در ادامه مدرسه دیروز، گفتم که فکر میکنن دائرة المعارفی چیزی‌م. طرف میخواست ازم سوال زیست بپرسه که گفتم جانم بذار من سوالای زیستمو از تو بپرسم. تو بیشتر از من در جریانی! دوستش گفت مگه تو زیست می‌خونی؟ و همون شخص اولی گفت مثلا داره میولوژی میخونه‌ها!!

خدای من:))) 


شب تولدم وقتی که پستم رو نوشتم در حین دوباره خوندنش خوابم برد. همونجور گوشی به دست! اومد و گوشی رو از دستم گرفت و خوند. اینو من خودم فهمیدم! وقتی ساعت 12 شب بیدارم کرد تا شمع تولدم رو فوت کنم دیدم که صفحه وبلاگم توی گوشیم روی آخرین صفحه‌ست! ازش پرسیدم تو وبلاگمو خوندی؟ گفت آره دیدم یه چیزی بود که از ما قایم کردی! همون‌موقع هم عصبانی شدم و هی تکرار می‌کردم چرا خوندیش؟ می‌گفت نه سرسری خوندم! اونقدر میفهمم که اگه چیزی رو بهم نگفتی و نخواستی بفهمم، یواشکی پیگیرش نشم! مطمئن باش دیگه نمی‌خونمش. آدرس ایناشو عوض نکن!!

یعنی نمیدونه فرق بین این که من بدونم نمیتونه بخونه و این که خودش نمیخونه زمین تا آسمونه؟

الان نشستم دارم گریه می‌کنم. برای این آدرس کوتاه زیبا که دوستش دارم و نمیخوام عوضش کنم. برای چیزایی که ازم فهمیده و نباید می‌فهمید. من دلم می‌خواد برای خودم یه خانواده دیگه داشته باشم. یه خونه دیگه. یه سری دوستی که هیچ کس نشناستشون. چرا مردم اینو متوجه نمیشن؟

من الان عمیقا ناراحتم. غمگینم به خاطر این‌که هیچ اسم و آدرسی قشنگ‌تر از این آدرس و این اسم پیدا نمی‌کنم.

بله جانم، الان احساسم اینه که سالی که نت از بهارش پیداست. لحظه اول 19 سالگیم رو با فوبیایی شروع کردم که به حقیقت پیوسته بود.!

 

پ. ن: احتمالا فردا دیگه آدرسم همینی که الان هست نباشه! به جز کسایی که دنبالم کردن، اگه کسی آدرس جدید رو میخواد یه کامنت با آدرس ایمیلش بذاره که براش بفرستم آدرسو. البته هروقت که نت وصل شد و ایمیل ها شروع به کار کردن:|


پست دوم امروز

ماریا میگه حتا اگه نت وصل شد بمونیم همین‌جا تو "بله". میگه اونقدر باهم چت می‌کنیم که بتونیم یه نرم افزار ایرانی رو سرپا نگه داریم! یاد اون اولین باری میفتم که تلگرام فیلتر شد. با چه اصراری وی‌پی‌ان نصب نمی‌کردم! حالا چه‌م شده؟ از سرویس یک آشنا استفاده می‌کنم برای کارای خیلی ضروری! مامان میگه با یوز سرچ کن. دست خودم نیست یه دفعه داد می‌زنم من از این چیز میزای ایرانی متنفرم!! سعی می‌کنم اخبار گوش ندم چون اسمی از دانشگاه توش نمیاره! نمیگه آمبولانس اومده وسط دانشگاه! نمیگه لعنتی یه هفته س سردر بسته‌س!! چون الان دقیقا اخبار کجاست؟

توی راه مشهد به ماریا می‌گفتم هیچ تقدسی برام از ت باقی نمونده! بهش میگم ج رفته هیات و سرخوش برگشته چون بچه هاش به اصطلاح"ولایی" بودن. من هم همون شب همون هیات رفتم و به همین علت دقیقا پاشدم اومدم بیرون! عجیبه. دنیا عجیبه!

بعضی موقعا احساس میکنم دچار سندروم ترومن شدم! احساس می‌کنم کل جهان یه فیلمه که من بازیگرشم! خیالم خامه وقتی مرکز توجه نیستم. این یعنی بازیگر نقش اصلی هم من نیستم:) برای آروم شدنم به خودم قول میدم دنیا رو بگردم تا باورم بشه یه کارگردان اینجوری بریز و بپاش نمیکنه برای فیلمش! اصلا اهمیتی نداره من چه مشکل روانی ای دارم. مهم تر از اون اینه که زیبا راست میگه. وقتی دارم به شوخی میگم من میرم میبینم و بهتون خبر میدم که خارجیا تو زندگی عادیشون چه قدر پلو میخورن، بهم میگه ببین همین ترمو میتونی رد کنی؟ راست میگه! الان باید بشینم گزارش کار آزمایشگاه بنویسم. نه جانم، من ابنرمال تر از اونیم که کاری که باید رو بکنم‌؛ مثلا زیست بخونم. باید کمپبل رو جلو جلو تموم کنم ولی الان هنوز قسمت پروتئین هاش رو هم نخوندم با اینکه خیلی وقته از درسش گذشته! باید هالیدی رو مثه همه بچه های کلاس بیست دور حل کنم. باید برم دنبال نمونه سوال ریاضی. باید کتاب شیمی فیزیک لوین یا پتروشی رو بجوعم تا مکانیک کوانتوم برام حل شه! ولی من دقیقا دارم چی‌کار می‌کنم؟ دارم سعی می‌کنم برنامه ای رو بنویسم که یه عدد رو بدون آرایه آینه‌ای تحویلم بده! من حتا پوچ تر از اونیم که به آرزوهای خودم فکر کنم، چه برسه به موفقیت مملکتی که نمیتونم تهش میم مالکیت بچسبونم. این واقعا اذیتم میکنه که حس خوب تعلق رو درک نمیکنم!

 

پ. ن: یه سکو نیاز دارم برای استارت. برای پریدن. برای انگیزه‌مند شدن. شما سراغ ندارین؟:)


اگر می‌خواین دقیقا بدونین که چه قدر طول می‌کشه تا برای کسی، دیگه دل‌تنگ نباشید میتونم بهتون بگم بیشتر از 12سال و 20 روز!!

+ بخونید.

 

پ. ن: عنوان مصرع اول شعری از کاظم بهمنی

کوچه مهر، سر نبش، کماکان باران/دیدن حجله من اول آبان سخت است.


چند روز پیش داشتم به یکی از دوستان می‌گفتم :"نه چپی‌م، نه راستی!" اونموقع به زبونم نیومد ولی این یعنی من هیچ وابستگی ای به این خاک ندارم! هر اتفاق با دلداری "میری خارج همه چی درست میشه" همراهه و این یعنی نه جانم! من اون‌قدر قوی نیستم که به خاکی وفادار بمونم که این‌قدر حال‌خراب‌کنه:)
اومدم بگم از سانسور متنفرم. و سانسور کاریه که من دارم می‌کنم با خودم؛ این دولت احمق هم! :)
من همین الان به اینترنت نیاز دارم. به یه کامپایلر آنلاین سی پلاس پلاس. به این‌که کسی بزرگترین امیدها رو بریزه توی قلبم. به این که کسی به من و رشته ای که می‌خونم افتخار کنه و آرزوهام رو بفهمه!

به مهسو میگم زیباتر از هرچیزی توی این دنیا برای من دانشمند شدنه و براش توضیح میدم که چطور ازدواج می‌تونه مانع رسیدن به این آرزو بشه! حقیقت اینه من از هرچیزی که مانع بشه برای رسیدن به این زیبایی، بیزارم! چه قطعی اینترنت باشه، چه گرونی بنزین، چه لغو ویزا و چه ازدواج! :) 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

در بی ورک سردرگمم ضامن دادگاه ودادسرا کافه انتخابات کرمان استند های نمایشگاهی و تبلیغاتی ساخت دستگاه میکسر خمیر دانلود فیلم و سریال ایرانی فروشگاه لباس در بابل وبلاگ یزد آنچه گذشت